Wednesday, June 18, 2003

امشب نشستم واسه دل خودم گریه کردم
واسه دلی که شکست
واسه دلی که ازتنهایی خودش بی خبر بود
واسه دلی که با چه امیدی بود و با چه نا امیدی مرد.
واسه دلی که تو پاییز موند
دیگه هیچوقت بهار نمیاد
این دل که مرد همه چی رو با خودش برد
دیگه ت�اوتی نداره سبز، س�ید، سیاه....
همه چیز بی م�هومه...
آدما میان و میرن...
روزها میان و میرن...
ولی شب همیشه اینجاست...
سیاهی دل ر�تنی نیست...
گریه کردم شاید اشکم شب را بشوره و ببره
شاید اشکم پاییز رو خسته کنه و بزاره بهار بیاد...
ولی دیگه سیل اشک من هم طاقت غم پاییز رو نداره
باز دلم شکست...
تو آینه نگاه کردم
و تو عمق چشام غمو دیدم ...
تو اون سیاهی تنهایی رو دیدم...
و عکس دل شکسته مو کنار رودخانه
زیر بارون اشکهام
امشب نشستم واسه دلم گریه کردم
واسه دل خودم
واسه دل تو
واسه دل همه اونایی که شبهاشون صبح نداره
و پاییزشون بی بهاره.
امشب نشستم واسه دلم گریه کردم
واسه دل خودم
واسه دل تو
واسه دل همه اونایی که نگاهشون به آینده �قط عمق غمو-
تو چشم هاشون می بینند...
امشب نشستم گریه کردم
واسه دل خودم
واسه دل تو
واسه دل شکسته رویا
واسه غصه پاییز
واسه تنهایی کاج تو زمستون
واسه قطره اشک قناری
واسه بارون
واسه دریا...
واسه دلی که مرد.


No comments: